خواجوی کرمانی (غزلیات)/گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۷:۱۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی)
از خواجوی کرمانی
'


گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی کجا روم که فرس بر من شکسته نتازی تو شاهبازی و دانم که تیهوان نتوانند که در نشیمن عنقا کنند دعوی بازی شبان تیره بسی برده‌ام بخر و روزی شبی چو زلف سیاهت ندیده‌ام بدرازی ضرورتست که پیشت چو شمع سوزم و سازم گرم چو شمع بسوزی ورم چو عود بسازی مرا بضرب تو چون چنگ سرخوشست ولیکن تو دانی ار بزنی حاکمی و گر بنوازی بدوستی که چو دل قلب و نادرست نیایم گرم در آتش سوزنده همچو زر بگدازی بخون بشوی مرا چون قتیل تیغ تو گشتم که در شریعت عشقت شهید باشم و غازی چو روشنست که نور بقا ثبات ندارد به ناز خویش و نیاز من شکسته چه نازی فدای جان تو خواجو اگر قتیل تو گردد ولی بقتل وی آن به که دست خویش نیازی