سنایی غزنوی (غزلیات)/تا کی کنم از طرهی تو فریاد
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (تا کی کنم از طرهی تو فریاد) از سنایی غزنوی |
' |
تا کی کنم از طرهی تو فریاد تا کی کشم از غمزهی تو بیداد یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از خنده و بیداد تو از داد آن روز که زلفین نگون تو بدیدند گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد ویران کنی آن دل که درو سازی منزل هرگز نگذاری که بود منزلت آباد ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران آن شهر کزو خاستی آباد همی باد جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو از روی چو خورشید تو ای طرفهی بغداد تو مایهی خوبی شدی ای مایهی خوبان افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد