سنایی غزنوی (غزلیات)/چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش) از سنایی غزنوی |
' |
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش نمودن روز را در زیر شب پوش گه از بادام کردن جعبهی نیش گه از یاقوت کردن چشمهی نوش برآوردن برای فتنهی خلق هزاران صبحدم از یک بناگوش تو خورشیدی از آن پیش تو آرند فلک را از مه نو حلقه در گوش پری و سرو و خورشیدی ولیکن قدح گیر و کمربند و قباپوش گل و مه پیش تو بر منبر حسن همه آموخته کرده فراموش سنایی را خریدستی دل و جان اگر صد جان دهندت باز مفروش