مثنوی معنوی/سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۱۸ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر پنجم مثنوی (سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی)
از مولوی
'


بلک از چفسیدگی در خان و مان تلخشان آید شنیدن این بیان خرقه‌ای بر ریش خر چفسید سخت چونک خواهی بر کنی زو لخت لخت جفته اندازد یقین آن خر ز درد حبذا آن کس کزو پرهیز کرد خاصه پنجه ریش و هر جا خرقه‌ای بر سرش چفسیده در نم غرقه‌ای خان و مان چون خرقه و این حرص‌ریش حرص هر که بیش باشد ریش بیش خان و مان چغد ویرانست و بس نشنود اوصاف بغداد و طبس گر بیاید باز سلطانی ز راه صد خبر آرد بدین چغدان ز شاه شرح دارالملک و باغستان و جو پس برو افسوس دارد صد عدو که چه باز آورد افسانه‌ی کهن کز گزاف و لاف می‌بافد سخن کهنه ایشانند و پوسیده‌ی ابد ورنه آن دم کهنه را نو می‌کند مردگان کهنه را جان می‌دهد تاج عقل و نور ایمان می‌دهد دل مدزد از دلربای روح‌بخش که سوارت می‌کند بر پشت رخش سر مدزد از سر فراز تاج‌ده کو ز پای دل گشاید صد گره با کی گویم در همه ده زنده کو سوی آب زندگی پوینده کو تو به یک خواری گریزانی ز عشق تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق عشق را صد ناز و استکبار هست عشق با صد ناز می‌آید به دست عشق چون وافیست وافی می‌خرد در حریف بی‌وفا می‌ننگرد چون درختست آدمی و بیخ عهد بیخ را تیمار می‌باید به جهد عهد فاسد بیخ پوسیده بود وز ثمار و لطف ببریده بود شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود با فساد بیخ سبزی نیست سود ور ندارد برگ سبز و بیخ هست عاقبت بیرون کند صد برگ دست تو مشو غره به علمش عهد جو علم چون قشرست و عهدش مغز او