سنایی غزنوی (غزلیات)/ای نقاب از روی ماه آویخته
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (ای نقاب از روی ماه آویخته) از سنایی غزنوی |
' |
ای نقاب از روی ماه آویخته صبح را با ماهتاب آمیخته در خیال عاشقان از زلف و رخ صورت حال و محال انگیخته آسمان خاک بیز از کوی تو سالها غربال دولت بیخته عقل ترسا روح عیسی روی را در چلیپاهای زلف آویخته از لطافت باد آب و آب باد هم برون برده ز سر هم ریخته ای سنایی بهر خاک کوی تو ز آبروی و دین و دل بگریخته