مثنوی معنوی/حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۳۴ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر پنجم مثنوی (حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را)
از مولوی
'


بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعید که چه باشد گر تو اسلام آوری تا بیابی صد نجات و سروری گفت این ایمان اگر هست ای مرید آنک دارد شیخ عالم بایزید من ندارم طاقت آن تاب آن که آن فزون آمد ز کوششهای جان گرچه در ایمان و دین ناموقنم لیک در ایمان او بس ممنم دارم ایمان که آن ز جمله برترست بس لطیف و با فروغ و با فرست ممن ایمان اویم در نهان گرچه مهرم هست محکم بر دهان باز ایمان خود گر ایمان شماست نه بدان میلستم و نه مشتهاست آنک صد میلش سوی ایمان بود چون شما را دید آن فاتر شود زانک نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی عشق او ز آورد ایمان بفسرد چون به ایمان شما او بنگرد