انوری (مقطعات)/خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد
' | انوری (مقطعات) (خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد) از انوری |
' |
خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد کامور اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید مرکب میمون ادام الله توفیقه که هست یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید گفتم ای پیر مبارک خیر مقدم مرحبا قصهی آن کو که گوش و چشم تو دید وشنید از خبرهای صریر آسمان گوشت چه یافت وز خطرهای سپهری دیدهی سرت چه دید اندر آن وقتی که عالم جمله اسبان داشتند مجلس شیخالشیوخی سبزها چون میچرید حال آدم گوی و نوح و قصهی ذبح خلیل ناقهی صالح چه بود و رخش رستم چون دوید شهسوار سر اسری در شبی هفت آسمان بر براق تیز تک ره چون بپیمود و برید بیعت بوبکر و آن فضل اقیلونی چه بود مصلحت دید علی وان فتنها چون خوابنید حیدر کرار حرب عمرو عنتر چون شکست رستم دستان صف گردان لشکر چون درید اسب اندر خشم شد الحق ندانی تا چه گفت پشت دست از غبن من آنجا به دندان میگزید گفت ای استغفرالله این سوئال از چون منی وه وه این اشکال بین کاین بر سر من آورید گفتمش اسبا قدیما خرنهای آخر بگوی تا مبارک مقدمت در دور عالم کی رسید گفت تو بسیار ماندی هیچ میدانی کدام آن نخستین جانور کایزد تعالی آفرید ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما زن نخواهد هیچ مرد باتمیز و هوشیار باشد اندر اصل خود خر پس شود تصحیف حر آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تیماردار ور اسیر شهوتی باری کنیزک خر به زر سروقدی ماه رویی سیم ساقی گلعذار این قدردانی که چون خیزی به وقت بامداد روی مال خویش بینی نه روی وام دار ور به کس رغبت نداری برگذر زو برحقی کاندرو یک نفع بینی و کدورت صد هزار شیوهی اهل زمانه پیش کن بگزین غلام در حضر بیبی و خاتون در سفر اسفندیار بر زند از بهر تو دامن به وقت کاه زیر بر زند خود را به صف کین به گاه کارزار روز و شب دوزندهی خصم و عدو باشد به تیر سال ومه باشد جماع و بوسه را پیشت چو پار هم حریف و هم قرین و هم ندیم و هم رفیق هم غلام و هم کنیزک هم پیاده هم سوار تا بود بر طبع تو باری بزی با سنگ و سیم ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عیار