انوری (مقطعات)/شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهی عقل
' | انوری (مقطعات) (شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهی عقل) از انوری |
' |
شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهی عقل هزار مرغ چو من صید دام و دانهی تو ز من زمین خداوند من ببوس و بگوی که ای زمانهی فضل و هنر زمانهی تو نزاد مادر گیتی به صد هزار قران نه چون تو یا چو جگرگوشهی یگانهی تو چو گردکی که رساند زمین به دامن تو چو مویکی که ستاند هوا ز شانهی تو اگر ز روی ضرورت کرانه کردم دوش ز خدمت تو و بیرون شدم ز خانهی تو تو بر زمانه نه آن پر گشاده سیمرغی که خوابگاه مگس شاید آشیانهی تو ز جاه تو چه عجب کاختران کرانه کنند بر آسمان ز موازات آسمانهی تو مرا ز خدمت تو جاه تست مانع و بس که حایلست مرا جاه بیکرانهی تو وگرنه مردمک چشم من چه خواهد آن که معتکف بنشیند بر آستانهی تو