دیوان فخر شیرازی/لیس و لا گو ها و هو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
مستی شباب | لیس و لا گو ها و هو از فخر شیرازی |
چشم مهر |
دیوان فخر شیرازی |
اگر در فقر میدیدی کلاه و افسر ما را | به ما همسر نمیکردی سکندر را و دارا را | |
بیا مطرب بزن راهی به یاد لعل شیرینش | به بزم خسرو آئینم به رقص آور نکیسا را | |
بنازم دستت ای ساقی ازین پیمانه پیمائی | که کردی آن چنان مستم که نشناسم سرا پا را | |
دلا در عاشقی خواهی اگر سر مشقی از وامق | ز لوح سینه باید شست نقش غیر عذرا را | |
من از آندم که دل بستم به زلف یار دانستم | که از بندش رهائی نیست هرگز جان شیدا را | |
درخت صبر اگر تلخست دارد میوه ای شیرین | بود کز غوره روزی چاشنی گیرند حلوا را | |
حدیث از لیس و لا گو ها و هو کم جو | که کس نگشود و نگشاید طلسم گنج الا را | |
بدم بنهفتی و گفتی ز خوبیها حماک الله | تو زیبائی و زیبا خود نبیند غیر زیبا را | |
کلاه شعرم ار امروز ز سرها بگذرد شاید | که آورده است زیر پا ز فخر اکلیل جوزا را |
***