دیوان فخر شیرازی/شحنۀ ولایت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
حریم امن | شحنهٔ ولایت از فخر شیرازی |
خدمت دوست |
دیوان فخر شیرازی |
در کشوری که افراخت سلطان عشق رایت | دیگر ز شحنهٔ عقل آنجا مجو کفایت | |
گفتی مرا خبر ده زاسرار عشق و رندی | ای سائل این حدیثی است موقوف بر درایت | |
دارم عجب حدیثی کان بر زبان نیآید | ما را به ساغری چند ساقی بکن حمایت | |
از زلف مشک بیزش وز آه سینه سوزم | امشب به مجمر این عود خوش می کند حکایت | |
گم شد سکندر دل در ظلمات زلفش | ای خال کنج لب شو خضر ره هدایت | |
دردا که شد گرفتار دل در نهایت عمر | از آنچه کرد پرهیز بیچاره در بدایت | |
از پا فتادگانیم از دست لشکر غم | ما را به ساغری چند ساقی بکن حمایت | |
گفتی نهایتی هست شام فراق ما را | شد صبح و شام بی حد کو آخر آن نهایت | |
لعلت به جای شکر حنظل به ما فروشد | گویا نترسد این دزد از شحنهٔ ولایت | |
آخر بگو چه دیدی کاینسان ز من رمیدی | دست جفا گشودی بستی در عنایت | |
گر می کشد به خواری هر دم هزار بارم | حاشا که بر لب آرم ای فخر از او شکایت |
***