دیوان شمس/ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۳۴ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار)
از مولوی
'


ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار ز خواب برجهی و روی یار را بینی زهی سعادت و اقبال و دولت بیدار همو گشاید کار و همو بگوید شکر چنان بود که گلی رست بی‌قرینه خار چو دست بر تو نهد یار و گویدت برخیز زهی قیامت و جنات و تحتها الانهار بگو به موسی عمران که شد همه دیده که نعره ارنی خیزد از دم دیدار برای مغلطه می‌دید و دیدنش می‌جست زهی مقام تجلی و آفتاب مدار ز بامداد چو افیون فضل او خوردیم برون شدیم ز عقل و برآمدیم ز کار ببین تو حال مرا و مرا ز حال مپرس چو عقل اندک داری برو مگو بسیار برو مگوی جنون را ز کوره معقولات که صد دریغ که دیوانه گشته‌ای یک بار مرا در این شب دولت ز جفت و طاق مپرس که باده جفت دماغست و یار جفت کنار مرا مپرس عزیزا که چند می‌گردی که هیچ نقطه نپرسد ز گردش پرگار غبار و گرد مینگیز در ره یاری که او به حسن ز دریا برآورید غبار منه تو بر سر زانو سر خود ای صوفی کز این تو پی نبری گر فروروی بسیار چو هیچ کوه احد برنیامد از بن و بیخ چه دست درزده‌ای در کمرگه کهسار در آن زمان که عسل‌های فقر می‌لیسیم به چشم ما مگسی می‌شود سپه سالار چه ایمنست دهم از خراج و نعل بها چو نعل ماست در آتش ز عشق تیزشرار