مثنوی معنوی/مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی
نسخهٔ تاریخ ۲۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۱۹ توسط Bellavista (گفتگو | مشارکتها)
' | دفتر ششم مثنوی (مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی) از مولوی |
' |
گفت کای یار عزیز مهرکار | من ندارم بیرخت یکدم قرار | |
روز نور و مکسب و تابم توی | شب قرار و سلوت و خوابم توی | |
از مروت باشد ار شادم کنی | وقت و بیوقت از کرم یادم کنی | |
در شبانروزی وظیفهی چاشتگاه | راتبه کردی وصال ای نیکخواه | |
من بدین یکبار قانع نیستم | در هوایت طرفه انسانیستم | |
پانصد استسقاستم اندر جگر | با هر استسقا قرین جوع البقر | |
بینیازی از غم من ای امیر | ده زکات جاه و بنگر در فقیر | |
این فقیر بیادب نا درخورست | لیک لطف عام تو زان برترست | |
مینجوید لطف عام تو سند | آفتابی بر حدثها میزند | |
نور او را زان زیانی نابده | وان حدث از خشکیی هیزم شده | |
تا حدث در گلخنی شد نور یافت | در در و دیوار حمامی بتافت | |
بود آلایش شد آرایش کنون | چون برو بر خواند خورشید آن فسون | |
شمس هم معدهی زمین را گرم کرد | تا زمین باقی حدثها را بخورد | |
جزو خاکی گشت و رست از وی نبات | هکذا یمحو الاله السیات | |
با حدث که بترینست این کند | کش نبات و نرگس و نسرین کند | |
تا به نسرین مناسک در وفا | حق چه بخشد در جزا و در عطا | |
چون خبیثان را چنین خلعت دهد | طیبین را تا چه بخشد در رصد | |
آن دهد حقشان که لا عین رات | که نگنجد در زبان و در لغت | |
ما کییم این را بیا ای یار من | روز من روشن کن از خلق حسن | |
منگر اندر زشتی و مکروهیم | که ز پر زهری چو مار کوهیم | |
ای که من زشت و خصالم جمله زشت | چون شوم گل چون مرا او خار کشت | |
نوبهار حسن گل ده خار را | زینت طاووس ده این مار را | |
در کمال زشتیم من منتهی | لطف تو در فضل و در فن منتهی | |
حاجت این منتهی زان منتهی | تو بر آر ای حسرت سرو سهی | |
چون بمیرم فضل تو خواهد گریست | از کرم گرچه ز حاجت او بریست | |
بر سر گورم بسی خواهد نشست | خواهد از چشم لطیفش اشک جست | |
نوحه خواهد کرد بر محرومیم | چشم خواهد بست از مظلومیم | |
اندکی زان لطفها اکنون بکن | حلقهای در گوش من کن زان سخن | |
آنک خواهی گفت تو با خاک من | برفشان بر مدرک غمناک من |