مثنوی معنوی/تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانهی گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سعت آن خرمن را نمیبیند) از مولوی |
' |
مور بر دانه بدان لرزان شود | که ز خرمنهای خوش اعمی بود | |
میکشد آن دانه را با حرص و بیم | که نمیبیند چنان چاش کریم | |
صاحب خرمن همیگوید که هی | ای ز کوری پیش تو معدوم شی | |
تو ز خرمنهای ما آن دیدهای | که در آن دانه به جان پیچیدهای | |
ای به صورت ذره کیوان را ببین | مور لنگی رو سلیمان را ببین | |
تو نهای این جسم تو آن دیدهای | وا رهی از جسم گر جان دیدهای | |
آدمی دیدهست باقی گوشت و پوست | هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست | |
کوه را غرقه کند یک خم ز نم | منفذش چون باز باشد سوی یم | |
چون به دریا راه شد از جان خم | خم با جیحون برآرد اشتلم | |
زان سبب قل گفتهی دریا بود | هرچه نطق احمدی گویا بود | |
گفتهی او جمله در بحر بود | که دلش را بود در دریا نفوذ | |
داد دریا چون ز خم ما بود | چه عجب در ماهیی دریا بود | |
چشم حس افسرد بر نقش ممر | تش ممر میبینی و او مستقر | |
این دوی اوصاف دید احولست | ورنه اول آخر آخر اولست | |
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث | بعث را جو کم کن اندر بعث بحث | |
شرط روز بعث اول مردنست | زانک بعث از مرده زنده کردنست | |
جمله عالم زین غلط کردند راه | کز عدم ترسند و آن آمد پناه | |
از کجا جوییم علم از ترک علم | از کجا جوییم سلم از ترک سلم | |
از کجا جوییم هست از ترک هست | از کجا جوییم سیب از ترک دست | |
هم تو تانی کرد یا نعم المعین | دیدهی معدومبین را هست بین | |
دیدهای کو از عدم آمد پدید | ذات هستی را همه معدوم دید | |
این جهان منتظم محشر شود | گر دو دیده مبدل و انور شود | |
زان نماید این حقایق ناتمام | که برین خامان بود فهمش حرام | |
نعمت جنات خوش بر دوزخمی | شد محرم گرچه حق آمد سخی | |
در دهانش تلخ آید شهد خلد | چون نبود از وافیان در عهد خلد | |
مر شما را نیز در سوداگری | دست کی جنبد چو نبود مشتری | |
کی نظاره اهل بخریدن بود | آن نظاره گول گردیدن بود | |
پرس پرسان کین به چند و آن به چند | از پی تعبیر وقت و ریشخند | |
از ملولی کاله میخواهد ز تو | نیست آن کس مشتری و کالهجو | |
کاله را صد بار دید و باز داد | جامه کی پیمود او پیمود باد | |
کو قدوم و کر و فر مشتری | کو مزاح گنگلی سرسری | |
چونک در ملکش نباشد حبهای | جز پی گنگل چه جوید جبهای | |
در تجارت نیستش سرمایهای | پس چه شخص زشت او چه سایهای | |
مایه در بازار این دنیا زرست | مایه آنجا عشق و دو چشم ترست | |
هر که او بیمایهی بازار رفت | عمر رفت و بازگشت او خام تفت | |
هی کجا بودی برادر هیچ جا | هی چه پختی بهر خوردن هیچ با | |
مشتری شو تا بجنبد دست من | لعل زاید معدن آبست من | |
مشتری گرچه که سست و باردست | دعوت دین کن که دعوت واردست | |
باز پران کن حمام روح گیر | در ره دعوت طریق نوح گیر | |
خدمتی میکن برای کردگار | با قبول و رد خلقانت چه کار |