مثنوی معنوی/حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید) از مولوی |
' |
آن یکی رنجور شد سوی طبیب | گفت نبضم را فرو بین ای لبیب | |
که ز نبض آگه شوی بر حال دل | که رگ دستست با دل متصل | |
چونک دل غیبست خواهی زو مثال | زو بجو که با دلستش اتصال | |
باد پنهانست از چشم ای امین | در غبار و جنبش برگش ببین | |
کز یمینست او وزان یا از شمال | جنبش برگت بگوید وصف حال | |
مستی دل را نمیدانی که کو | وصف او از نرگس مخمور جو | |
چون ز ذات حق بعیدی وصف ذات | باز دانی از رسول و معجزات | |
معجزاتی و کراماتی خفی | بر زند بر دل ز پیران صفی | |
که درونشان صد قیامت نقد هست | کمترین آنک شود همسایه مست | |
پس جلیس الله گشت آن نیکبخت | کو به پهلوی سعیدی برد رخت | |
معجزه کان بر جمادی زد اثر | یا عصا با بحر یا شقالقمر | |
گر ترا بر جان زند بیواسطه | متصل گردد به پنهان رابطه | |
بر جمادات آن اثرها عاریهست | از پی روح خوش متواریهست | |
تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر | حبذا نان بیهیولای خمیر | |
حبذا خوان مسیحی بیکمی | حبذا بیباغ میوهی مریمی | |
بر زند از جان کامل معجزات | بر ضمیر جان طالب چون حیات | |
معجزه بحرست و ناقص مرغ خاک | مرغ آبی در وی آمن از هلاک | |
عجزبخش جان هر نامحرمی | لیک قدرتبخش جان همدمی | |
چون نیابی این سعادت در ضمیر | پس ز ظاهر هر دم استدلال گیر | |
که اثرها بر مشاعر ظاهرست | وین اثرها از مثر مخبرست | |
هست پنهان معنی هر داروی | همچو سحر و صنعت هر جادوی | |
چون نظر در فعل و آثارش کنی | گرچه پنهانست اظهارش کنی | |
قوتی کان اندرونش مضمرست | چون به فعل آید عیان و مظهرست | |
چون به آثار این همه پیدا شدت | چون نشد پیدا ز تاثیر ایزدت | |
نه سببها و اثرها مغز و پوست | چون بجویی جملگی آثار اوست | |
دوست گیری چیزها را از اثر | پس چرا ز آثاربخشی بیخبر | |
از خیالی دوست گیری خلق را | چون نگیری شاه غرب و شرق را | |
این سخن پایان ندارد ای قباد | حرص ما را اندرین پایان مباد |