مثنوی معنوی/حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود) از مولوی |
' |
آن یکی زن شوی خود را گفت هی | ای مروت را به یک ره کرده طی | |
هیچ تیمارم نمیداری چرا | تا بکی باشم درین خواری چرا | |
گفت شو من نفقه چاره میکنم | گرچه عورم دست و پایی میزنم | |
نفقه و کسوهست واجب ای صنم | از منت این هر دو هست و نیست کم | |
آستین پیرهن بنمود زن | بس درشت و پر وسخ بد پیرهن | |
گفت از سختی تنم را میخورد | کس کسی را کسوه زین سان آورد | |
گفت ای زن یک سالت میکنم | مرد درویشم همین آمد فنم | |
این درشتست و غلیظ و ناپسند | لیک بندیش ای زن اندیشهمند | |
این درشت و زشتتر یا خود طلاق | این ترا مکروهتر یا خود فراق | |
همچنان ای خواجهی تشنیع زن | از بلا و فقر و از رنج و محن | |
لا شک این ترک هوا تلخیدهست | لیک از تلخی بعد حق بهست | |
گر جهاد و صوم سختست و خشن | لیک این بهتر ز بعد ممتحن | |
رنج کی ماند دمی که ذوالمنن | گویدت چونی تو ای رنجور من | |
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است | لیک آن ذوق تو پرسش کردنست | |
آن ملیحان که طبیبان دلاند | سوی رنجوران به پرسش مایلاند | |
وز حذر از ننگ و از نامی کنند | چارهای سازند و پیغامی کنند | |
ورنه در دلشان بود آن مفتکر | نیست معشوقی ز عاشق بیخبر | |
ای تو جویای نوادر داستان | هم فسانهی عشقبازان را بخوان | |
بس بجوشیدی درین عهد مدید | ترکجوشی هم نگشتی ای قدید | |
دیدهای عمری تو داد و داوری | وانگه از نادیدگان ناشیتری | |
هر که شاگردیش کرد استاد شد | تو سپستر رفتهای ای کور لد | |
خود نبود از والدینت اختبار | هم نبودت عبرت از لیل و نهار |