مثنوی معنوی/فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه) از مولوی |
' |
پس خبر کردند سلطان را ازین | آن گروهی که بدند اندر کمین | |
عرضه کردند آن سخن را زیردست | که فلانی گنجنامه یافتست | |
چون شنید این شخص کین با شه رسید | جز که تسلیم و رضا چاره ندید | |
پیش از آنک اشکنجه بیند زان قباد | رقعه را آن شخص پیش او نهاد | |
گفت تا این رقعه را یابیدهام | گنج نه و رنج بیحد دیدهام | |
خود نشد یک حبه از گنج آشکار | لیک پیچیدم بسی من همچو مار | |
مدت ماهی چنینم تلخکام | که زیان و سود این بر من حرام | |
بوک بختت بر کند زین کان غطا | ای شه پیروزجنگ و دزگشا | |
مدت شش ماه و افزون پادشاه | تیر میانداخت و برمیکند چاه | |
هرکجا سخته کمانی بود چست | تیر داد انداخت و هر سو گنج جست | |
غیر تشویش و غم و طامات نی | همچو عنقا نام فاش و ذات نی |