مثنوی معنوی/باز آمدن به شرح قصهی شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (باز آمدن به شرح قصهی شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه) از مولوی |
' |
شاهزاده پیش شه حیران این | هفت گردون دیده در یک مشت طین | |
هیچ ممکن نه ببحثی لب گشود | لیک جان با جان دمی خامش نبود | |
آمده در خاطرش کین بس خفیست | این همه معنیست پس صورت ز چیست | |
صورتی از صورتت بیزار کن | خفتهای هر خفته را بیدار کن | |
آن کلامت میرهاند از کلام | وان سقامت میجهاند از سقام | |
پس سقام عشق جان صحتست | رنجهااش حسرت هر راحتست | |
ای تن اکنون دست خود زین جان بشو | ور نمیشویی جز این جانی بجو | |
حاصل آن شه نیک او را مینواخت | او از آن خورشید چون مه میگداخت | |
آن گداز عاشقان باشد نمو | همچو مه اندر گدازش تازهرو | |
جمله رنجوران دوا دارند امید | نالد این رنجور کم افزون کنید | |
خوشتر از این سم ندیدم شربتی | زین مرض خوشتر نباشد صحتی | |
زین گنه بهتر نباشد طاعتی | سالها نسبت بدین دم ساعتی | |
مدتی بد پیش این شه زین نسق | دل کباب و جان نهاده بر طبق | |
گفت شه از هر کسی یک سر برید | من ز شه هر لحظه قربانم جدید | |
من فقیرم از زر از سر محتشم | صد هزاران سر خلف دارد سرم | |
با دو پا در عشق نتوان تاختن | با یکی سر عشق نتوان باختن | |
هر کسی را خود دو پا و یکسرست | با هزاران پا و سر تن نادرست | |
زین سبب هنگامهها شد کل هدر | هست این هنگامه هر دم گرمتر | |
معدن گرمیست اندر لامکان | هفت دوزخ از شرارش یک دخان |