مثنوی معنوی/در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق هم حق است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق هم حق است) از مولوی |
' |
عاشقان را شادمانی و غم اوست | دستمزد و اجرت خدمت هم اوست | |
غیر معشوق ار تماشایی بود | عشق نبود هرزه سودایی بود | |
عشق آن شعلهست کو چون بر فروخت | هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت | |
تیغ لا در قتل غیر حق براند | در نگر زان پس که بعد لا چه ماند | |
ماند الا الله باقی جمله رفت | شاد باش ای عشق شرکتسوز زفت | |
خود همو بود آخرین و اولین | شرک جز از دیدهی احول مبین | |
ای عجب حسنی بود جز عکس آن | نیست تن را جنبشی از غیر جان | |
آن تنی را که بود در جان خلل | خوش نگردد گر بگیری در عسل | |
این کسی داند که روزی زنده بود | از کف این جان جان جامی ربود | |
وانک چشم او ندیدست آن رخان | پیش او جانست این تف دخان | |
چون ندید او عمر عبدالعزیز | پیش او عادل بود حجاج نیز | |
چون ندید او مار موسی را ثبات | در حبال سحر پندارد حیات | |
مرغ کو ناخورده است آب زلال | اندر آب شور دارد پر و بال | |
جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت | چون ببیند زخم بشناسد نواخت | |
لاجرم دنیا مقدم آمدست | تا بدانی قدر اقلیم الست | |
چون ازینجا وا رهی آنجا روی | در شکرخانهی ابد شاکر شوی | |
گویی آنجا خاک را میبیختم | زین جهان پاک میبگریختم | |
ای دریغا پیش ازین بودیم اجل | تا عذابم کم بدی اندر وجل |