مثنوی معنوی/در بیان آنک عقل و روح در آب و گل محبوساند همچون هاروت و ماروت در چاه بابل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (در بیان آنک عقل و روح در آب و گل محبوساند همچون هاروت و ماروت در چاه بابل) از مولوی |
' |
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک | بستهاند اینجا به چاه سهمناک | |
عالم سفلی و شهوانی درند | اندرین چه گشتهاند از جرمبند | |
سحر و ضد سحر را بیاختیار | زین دو آموزند نیکان و شرار | |
لیک اول پند بدهندش که هین | سحر را از ما میاموز و مچین | |
ما بیاموزیم این سحر ای فلان | از برای ابتلا و امتحان | |
که امتحان را شرط باشد اختیار | اختیاری نبودت بیاقتدار | |
میلها همچون سگان خفتهاند | اندریشان خیر و شر بنهفتهاند | |
چونک قدرت نیست خفتند این رده | همچو هیزمپارهها و تنزده | |
تا که مرداری در آید در میان | نفخ صور حرص کوبد بر سگان | |
چون در آن کوچه خری مردار شد | صد سگ خفته بدان بیدار شد | |
حرصهای رفته اندر کتم غیب | تاختن آورد سر بر زد ز جیب | |
موبه موی هر سگی دندان شده | وز برای حیله دم جنبان شده | |
نیم زیرش حیله بالا آن غضب | چون ضعیف آتش که یابد او حطب | |
شعله شعله میرسد از لامکان | میرود دود لهب تا آسمان | |
صد چنین سگ اندرین تن خفتهاند | چون شکاری نیستشان بنهفتهاند | |
یا چو بازانند و دیده دوخته | در حجاب از عشق صیدی سوخته | |
تا کله بردارد و بیند شکار | آنگهان سازد طواف کوهسار | |
شهوت رنجور ساکن میبود | خاطر او سوی صحت میرود | |
چون ببیند نان و سیب و خربزه | در مصاف آید مزه و خوف بزه | |
گر بود صبار دیدن سود اوست | آن تهیج طبع سستش را نکوست | |
ور نباشد صبر پس نادیده به | تیر دور اولی ز مرد بیزره |