مثنوی معنوی/فرستادن اسرافیل را علیهالسلام به خاک کی حفنهای بر گیر از خاک بهر ترکیب جسم آدم علیهالسلام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (فرستادن اسرافیل را علیهالسلام به خاک کی حفنهای بر گیر از خاک بهر ترکیب جسم آدم علیهالسلام) از مولوی |
' |
گفت اسرافیل را یزدان ما | که برو زان خاک پر کن کف بیا | |
آمد اسرافیل هم سوی زمین | باز آغازید خاکستان حنین | |
کای فرشتهی صور و ای بحر حیات | که ز دمهای تو جان یابد موات | |
در دمی از صور یک بانگ عظیم | پر شود محشر خلایق از رمیم | |
در دمی در صور گویی الصلا | برجهید ای کشتگان کربلا | |
ای هلاکت دیدگان از تیغ مرگ | برزنید از خاک سر چون شاخ و برگ | |
رحمت تو وآن دم گیرای تو | پر شود این عالم از احیای تو | |
تو فرشتهی رحمتی رحمت نما | حامل عرشی و قبلهی دادها | |
عرش معدن گاه داد و معدلت | چار جو در زیر او پر مغفرت | |
جوی شیر و جوی شهد جاودان | جوی خمر و دجلهی آب روان | |
پس ز عرش اندر بهشتستان رود | در جهان هم چیزکی ظاهر شود | |
گرچه آلودهست اینجا آن چهار | از چه از زهر فنا و ناگوار | |
جرعهای بر خاک تیره ریختند | زان چهار و فتنهای انگیختند | |
تا بجویند اصل آن را این خسان | خود برین قانع شدند این ناکسان | |
شیر داد و پرورش اطفال را | چشمه کرده سینهی هر زال را | |
خمر دفع غصه و اندیشه را | چشمه کرده از عنب در اجترا | |
انگبین داروی تن رنجور را | چشمه کرده باطن زنبور را | |
آب دادی عام اصل و فرع را | از برای طهر و بهر کرع را | |
تا ازینها پی بری سوی اصول | تو برین قانع شدی ای بوالفضول | |
بشنو اکنون ماجرای خاک را | که چه میگوید فسون محراک را | |
پیش اسرافیلگشته او عبوس | میکند صد گونه شکل و چاپلوس | |
که بحق ذات پاک ذوالجلال | که مدار این قهر را بر من حلال | |
من ازین تقلیب بویی میبرم | بدگمانی میدود اندر سرم | |
تو فرشتهی رحمتی رحمت نما | زانک مرغی را نیازارد هما | |
ای شفا و رحمت اصحاب درد | تو همان کن کان دو نیکوکار کرد | |
زود اسرافیل باز آمد به شاه | گفت عذر و ماجرا نزد اله | |
کز برون فرمان بدادی که بگیر | عکس آن الهام دادی در ضمیر | |
امر کردی در گرفتن سوی گوش | نهی کردی از قساوت سوی هوش | |
سبق رحمت گشت غالب بر غضب | ای بدیع افعال و نیکوکار رب |