مثنوی معنوی/نوبت جستن رسیدن به نصوح
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی) از مولوی |
' |
جمله را جستیم پیش آی ای نصوح | گشت بیهوش آن زمان پرید روح | |
همچو دیوار شکسته در فتاد | هوش و عقلش رفت شد او چون جماد | |
چونک هوشش رفت از تن بیامان | سر او با حق بپیوست آن زمان | |
چون تهی گشت و وجود او نماند | باز جانش را خدا در پیش خواند | |
چون شکست آن کشتی او بیمراد | در کنار رحمت دریا فتاد | |
جان به حق پیوست چون بیهوش شد | موج رحمت آن زمان در جوش شد | |
چون که جانش وا رهید از ننگ تن | رفت شادان پیش اصل خویشتن | |
جان چو باز و تن مرورا کندهای | پای بسته پر شکسته بندهای | |
چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد | میپرد آن باز سوی کیقباد | |
چونک دریاهای رحمت جوش کرد | سنگها هم آب حیوان نوش کرد | |
ذرهی لاغر شگرف و زفت شد | فرش خاکی اطلس و زربفت شد | |
مردهی صدساله بیرون شد ز گور | دیو ملعون شد به خوبی رشک حور | |
این همه روی زمین سرسبز شد | چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد | |
گرگ با بره حریف می شده | ناامیدان خوشرگ و خوش پی شده |