مثنوی معنوی/بردن روبه خر را پیش شیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (بردن روبه خر را پیش شیر و جستن خر از شیر و عتاب کردن روباه با شیر کی هنوز خر دور بود تعجیل کردی و عذر گفتن شیر و لابه کردن روبه را شیر کی برو بار دگرش به فریب) از مولوی |
' |
چونک بر کوهش بسوی مرج برد | تا کند شیرش به حمله خرد و مرد | |
دور بود از شیر و آن شیر از نبرد | تا به نزدیک آمدن صبری نکرد | |
گنبدی کرد از بلندی شیر هول | خود نبودش قوت و امکان حول | |
خر ز دورش دید و برگشت و گریز | تا به زیر کوه تازان نعل ریز | |
گفت روبه شیر را ای شاه ما | چون نکردی صبر در وقت وغا | |
تا به نزدیک تو آید آن غوی | تا باندک حملهای غالب شوی | |
مکر شیطانست تعجیل و شتاب | لطف رحمانست صبر و احتساب | |
دور بود و حمله را دید و گریخت | ضعف تو ظاهر شد و آب تو ریخت | |
گفت من پنداشتم بر جاست زور | تا بدین حد میندانستم فتور | |
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت | صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت | |
گر توانی بار دیگر از خرد | باز آوردن مر او را مسترد | |
منت بسیار دارم از تو من | جهد کن باشد بیاریاش به فن | |
گفت آری گر خدا یاری دهد | بر دل او از عمی مهری نهد | |
پس فراموشش شود هولی که دید | از خری او نباشد این بعید | |
لیک چون آرم من او را بر متاز | تا ببادش ندهی از تعجیل باز | |
گفت آری تجربه کردم که من | سخت رنجورم مخلخل گشته تن | |
تا به نزدیکم نیاید خر تمام | من نجنبم خفته باشم در قوام | |
رفت روبه گفت ای شه همتی | تا بپوشد عقل او را غفلتی | |
توبهها کردست خر با کردگار | که نگردد غرهی هر نابکار | |
توبههااش را به فن بر هم زنیم | ما عدوی عقل و عهد روشنیم | |
کلهی خر گوی فرزندان ماست | فکرتش بازیچهی دستان ماست | |
عقل که آن باشد ز دوران زحل | پیش عقل کل ندارد آن محل | |
از عطارد وز زحل دانا شد او | ما ز داد کردگار لطفخو | |
علم الانسان خم طغرای ماست | علم عند الله مقصدهای ماست | |
تربیهی آن آفتاب روشنیم | ربی الاعلی از آن رو میزنیم | |
تجربه گر دارد او با این همه | بشکند صد تجربه زین دمدمه | |
بوک توبه بشکند آن سستخو | در رسد شومی اشکستن درو |