دیوان شمس/خوش بود فرش تن نور دیده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (خوش بود فرش تن نور دیده) از مولوی |
' |
خوش بود فرش تن نور دیده خوش بود مرغ جان بپریده جان نادیده خسیس شده جان دیده رسیده در دیده جان زرین و جان سنگین را چون کلوخ از برنج بگزیده سر کاغذ گشاده دست اجل نقد در کاغذ است پیچیده خمره پرعسل سرش بسته پشت و پهلوش را تو لیسیده خمره را بر زمین زن و بشکن دیده نبود چنانک بشنیده شمس تبریز بشکند خم را که ز نامش فلک بلرزیده