خاقانی (قصاید)/ای صفت زلف تو غارت ایمان ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (ای صفت زلف تو غارت ایمان ما) از خاقانی |
' |
ای صفت زلف تو غارت ایمان ما | عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا | |
بر در ایوان توست پای شکسته خرد | بر سر میدان توست دست گشاده هوا | |
صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن | صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا | |
از رخ تو کس نداد هیچ نشانی تمام | وز مژهی تو نکرد هیچ خدنگی خطا | |
ای تو ز ما بیخبر ما به تمنای تو | بس که بپیمودهایم عالم خوف و رجا | |
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب | گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را | |
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب | وصل تو مهر تب است در دهن اژدها | |
بر سر کوی تو من نایب خاقانیم | بو که به دیوان عشق نام برآید مرا | |
صبح امید منی طاب علیک الصبوح | گرچه به شبهای هجر طال علی البلا | |
موی شکافم به شعر موی شدستم ز غم | لیک نگنجم همی در حرم مقتدا | |
صدر براهیم نام راد سلیمان جلال | خواجهی موسی سخن مهتر احمد سخا | |
یافت ز الطاف او عالم فرتوت، فر | برد ز انصاف او فصل بهاران، بها |