خاقانی (قصاید)/طبع کافی که عسکر هنر است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (طبع کافی که عسکر هنر است) از خاقانی |
' |
طبع کافی که عسکر هنر است | چون نی عسکری همه شکر است | |
قطرهی کوثر و قمطرهی هند | از شکرهای لفظ او اثر است | |
نه کلکش به نیشکر ماند | کز پی تب بریدن بشر است | |
گل شکر را ز رشک نیشکرش | زهر در حلق و خار در جگر است | |
نی مصریش قند میزاید | تا سمرقند قند او سمر است | |
در شکرریز نوعروس سخن | نی مصریش خاطب هنر است | |
بل عروس فلک ببرد دست | کان نی مصر یوسف دگر است | |
گر شکر زاد کلک او چه عجب | پس شکر خواهد این عجب خبر است | |
زعفران گرچه بیخ در آب است | آرزومند ژالهی سحر است | |
زین اشارت که کرد خاقانی | سر فراز است بلکه تاجور است | |
پشت خم راست دل به خدمت او | همچو نون و القلم همه کمر است | |
بختم از سرنگونی قلمش | چون سخنهای او بلند سر است | |
سیم و شکر فرستم و خجلم | که چرا دسترس همین قدر است | |
شکر و سیم پیش همت او | از من و شعر، شرمسار تر است | |
خود دل و طبع او ز سیم و شکر | کان طمغاج و باغ شوشتر است | |
شعر گفتم به عذر سیم و شکر | مختصر عذر خواه مختصر است | |
سیم سنگ است پیش دیده از آنک | هم تراشش زط کلک او گهر است | |
اتصال نجوم خاطر او | فیض طبع مرا نویدگر است | |
زین سپس ابروار پاشم جان | کاین قدر فتح باب ماحضر است | |
تا ابد نام او بر افسر عقل | مهر بر سیم و نقش بر حجر است |