خاقانی (قصاید)/دل به سودای تو سر اندازد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (دل به سودای تو سر اندازد) از خاقانی |
' |
دل به سودای تو سر اندازد | سر ز عشقت کله براندازد | |
چون تو هر هفت کرده آیی حور | بر تو هر هفت زیور اندازد | |
به تو وزلف کافرت ماند | ترک غازی که چنبر اندازد | |
منم آن مرغ کذر افروزد | خویشتن را در آذر اندازد | |
طالعم از برت برون انداخت | گر بنالم برونتر اندازد | |
کیست کز سرنبشت طالع من | سرگذشتی به داور اندازد | |
چشم من در نثار بالایت | هم به بالات گوهر اندازد | |
زیر پای غم تو خاقانی | پیل بالا سر و زر اندازد | |
عقل او گوهر ار زجان دارد | پیش شاه مظفر اندازد | |
شه قزل ارسلان که در صف شرع | تیغ عدلش سر شر اندازد | |
سگ درگاه او قلادهی حکم | در گلوی غضنفر اندازد | |
همتش که اجری مسیح دهد | طوق در حلق قیصر اندازد | |
آتش تیغ او گه پیکار | شعله در قصر قیصر اندازد | |
بحر اخضر نیرزد آن قطره | کز سر کلک اسمر اندازد | |
آسمان در نثار ساغر او | سبحهی سعد اکبر اندازد | |
خنجر او چو حربهی مهدی است | که به دجال اعور اندازد | |
دور نه چرخ بهر اقطاعش | قرعه بر هفت کشور اندازد | |
تیر چون در کمان نهد بحری است | که نهنگ شناور اندازد | |
دام ماهی شود ز زخم نهنگ | گر به سد سکندر اندازد | |
چون کشد قوس جو زهر بینی | که به جوزای ازهر اندازد | |
اسد از سهم ناخنان ریزد | عقرب از بیم نشتر اندازد | |
از شکوه همای رایت شاه | کرکس آسمان پر اندازد | |
دهر دربان اوست بر خدمش | ناوک ظلم کمتر اندازد | |
آنکه در کعبه اعتکاف گرفت | سنگ چون بر کبوتر اندازد | |
دولتش را ز قصد خصم چه باک | گر هوسهای منکر اندازد | |
اینت نادان که آتش افروزد | خویشتن در شرر در اندازد | |
نصرتش رهبر است و رهرو ملک | رای با رای رهبر اندازد | |
یاری از کردگار دان که رسول | خاک در روی کافر اندازد | |
گر مخالف معسکری سازد | طعنهای در برابر اندازد | |
بخت شه چرخ را فرود آرد | کتش اندر معسکر اندازد | |
بد سگالش کجا ز بحر نیاز | کشتی جان به معبر اندازد | |
دست رحمت کجا زند در آنک | تیغ او دست جعفر اندازد | |
خصم فرعونی ار به کینهی شاه | آلت سحر بیمر اندازد | |
ید بیضای شاه موسی وار | اژدهای فسون خور اندازد | |
بخت، صیاد پیشهای است که صید | نه به زوبین و خنجر اندازد | |
قصر جان را مهندس قدرت | نه به پرگار و مسطر اندازد | |
شه چو چوگان زند سلیمان وار | رین بر آن باد صرصر اندازد | |
جفت و طاق سپهر درشکند | جفتهای کان تکاور اندازد | |
بشکند سنبله به پای چنانک | داس من چشم اختر اندازد | |
گه گه از ننگ آهن ار نعلی | زآن سم راه گستر اندازد | |
میخش از روم در عرب فکند | گردش از چین به بربر اندازد | |
نعش از آن گرد سندسی سازد | بر سر هر سه دختر اندازد | |
دشمن بد نهاد فعل سگی | بر شه شیر پیکر اندازد | |
دیو کژ کژ به مردم اندیشد | فحل بد بد به مادر اندازد | |
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت | ناحفاظی به خواهر اندازد | |
دست نمرود بین که ناک کفر | در سپهر مدور اندازد | |
سنگ تهمت نگر که دست یهود | بر مسیح مطهر اندازد | |
به رعیت ملک همان انداخت | که به امت پیمبر اندازد | |
لاجرم امتش همان خواهند | که به مختار حیدر اندازد | |
تا زمین بر کتف ز خلعت روز | طیلسان مزعفر اندازد | |
تا سپهر از ستارگان بر سر | شب گهر تاب معجر اندازد | |
دولتش باد تا بساط جلال | بر زمین مکدر اندازد | |
قدرتش باد تا طراز کمال | بر سپهر معمر اندازد |