خاقانی (قصاید)/صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار) از خاقانی |
' |
صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار | خنده زد اندر هوا بیرق او برقوار | |
بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبود | داد مس خاک را گونهی زر عیار | |
خسرو چین از افق آینهی چین نمود | زآینهی چرخ رفت زنگ شه زنگ بار | |
در سپر ماه راند تیغ زراندوده مهر | بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار | |
شد قلم از دست این، رمح به دست سماک | شد ارم از دست آن، باغ و لب جویبار | |
ظل صنوبر مثال گشت به مغرب نگون | مهر ز مشرق نمود مهرهی زر آشکار | |
داد غراب زمین روی به سوی غروب | تا نکند ناگهان باز سپهرش شکار | |
سوخت شب مشک رنگ ز آتش خورشید و برد | نکهت باد سحر قیمت عود قمار | |
برقع زرین صبح چرخ برانداخت و کرد | پیش عروس سپهر زر کواکب نثار | |
تیغ زر آسمان خاک سیه پوش را | کرد منور چو رای، رای زن شهریار | |
آصف حاتم سخا، احنف سحبان بیان | یحیی خالد عطا، جعفر هارون شعار |