خاقانی (قصاید)/عارضهی تازه بین که رخ به من آورد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (عارضهی تازه بین که رخ به من آورد) از خاقانی |
' |
عارضهی تازه بین که رخ به من آورد | درد کهن بارگیر خویشتن آورد | |
تب زده لرزم چو آفتاب همه شب | دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد | |
تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی | کز تف گریه گذار در لگن آورد | |
شمع نه دندانه گردد از شکن آخر | در تنم آسیب تب همان شکن آورد | |
برحذرم ز آتش اجل که بسوزد | کشت حیاتی که خوشه در دهن آورد | |
طعنهی بیمار پرس صعبتر از تب | کاین عرض از گنجه نیست از وطن آورد | |
آتش تب در زمین گنجه همه شب | در دم من آه آسمان شکن آورد | |
صدمهی آهم شنید مذن شب گفت | زلزلهی گنجه باز تاختن آورد | |
چرخ بدی میکند سزای حزن اوست | بخت چرا بر من این همه حزن آورد | |
ظلم نگر، تیغ راست عادت خون ریز | آبله بین کان نکال بر سفن آورد | |
در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست | آب حیاتش نگر که در سخن آورد |