خاقانی (قصاید)/ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته) از خاقانی |
' |
ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته | نگذاشت طوفان غمت، خون دلی ناریخته | |
ای صد یک از عشقت خرد، جان صیدت از یک تا به صد | چشم تو در یک چشم زد، صد خون تنها ریخته | |
ای ریخته سیل ستم بر جان ما سر تا قدم | پس ذرهی ناکرده کم، ما تن زده تا ریخته | |
ماهی و جوزا زیورت، وز رشک زیور در برت | از غمزهی چون نشترت مه خون جوزا ریخته | |
محراب قیصر کوی تو، عید مسیحا روی تو | عود الصلیب موی تو، آب چلیپا ریخته | |
گیرمنهای چون آب نرم، آتش مباش از جوش گرم | آهسته باش ای آب شرم، از چشم رعنا ریخته | |
زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی | چشمت بهر رعناییی، آب رخ ما ریخته | |
در پختن سودای تو خام است ما را رای تو | ما زر و سر در پای تو، خاقانی آسا ریخته | |
روز نو است و فخر دین بر آسمان مجلس نشین | ما زر چهره بر زمین، تو سیم سیما ریخته | |
خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش کالامر لک | در پای او دست ملک، روح معلا ریخته |