خاقانی (قصاید)/ناگذران دل است نوبت غم داشتن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (ناگذران دل است نوبت غم داشتن) از خاقانی |
' |
ناگذران دل است نوبت غم داشتن | جبهت آمال را داغ عدم داشتن | |
صاحب حالت شدن حلهی تن سوختن | خارج عادت شدن عدهی غم داشتن | |
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری | هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن | |
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن | هر دو چو ز آن سو شدی از همه کم داشتن | |
پیش بلا واشدن پس به میان دو تیغ | همچو نشان دو مهر خوی درم داشتن | |
چون به مصاف سران لاف شهادت زنی | زشت بود پیش زخم بانگ الم داشتن | |
نقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر | وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن | |
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین | بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن | |
تا که تو از نیک و بد همچو شب آبستنی | رو که نهای همچو صبح مرد علم داشتن | |
بیدم مردان خطاست در پی مردم شدن | بیکف جم احمقی است خاتم جم داشتن | |
شاهد دل در خراس رخصت انصاف نیست | بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتن | |
تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود | لاشهی خر زاب خضر سیر شکم داشتن | |
درگذر از آب و جاه پایهی عزلت گزین | کز سر عزلت توان ملک قدم داشتن | |
چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت | غبن بود در دکان کوره و دم داشتن | |
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن | چند به کردار ماه خیل و حشم داشتن | |
دیگ امانی مپز تات نیاید ز طمع | پیش خسان کفچهوار دست به خم داشتن | |
همت و آنگه ز غیر برگ و نوا ساختن | عیسی و آنگه به وام نیل و بقم داشتن | |
از در کم کاسگان لاف فزونی زدن | وز دم لایفلحان گوش نعم داشتن | |
لاف فریدون زدن و آنگه ضحاکوار | سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن | |
صحبت ماء العنب مایهی نار الله است | ترک چنین آب هست آب کرم داشتن | |
چند پی کار آب بر ره زردشتیان | عقل که کسری فش است وقت ستم داشتن | |
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک | نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن | |
بهر چنین خشکسال مذهب خاقانی است | از پی کشت رضا چشم به نم داشتن | |
از سر تسلیم دل پیش عزیزان فقر | حلقه به گوش آمدن غاشیه هم داشتن | |
بهر دل والدین بستهی شروان شدن | پیش در اهل بیت ماتم عم داشتن |