خاقانی (قصاید)/زین بیش آبروی نریزم برای نان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (زین بیش آبروی نریزم برای نان) از خاقانی |
' |
زین بیش آبروی نریزم برای نان | آتش دهم به روح طبیعی به جان نان | |
خون جگر خورم نخورم نان ناکسان | در خون جان شوم نشوم آشنای نان | |
با این پلنگ همتی از سگ بتر بوم | گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان | |
در جرم ماه و قرصهی خورشید ننگرم | هرگه که دیدها شودم رهنمای نان | |
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش | تا نشنوم ز سفرهی دو نان صلای نان | |
گفتم به ترک نان سپید سیه دلان | هل تا فنای جان بودم در فنای نان | |
نانشان چو برف لیک سخنشان چو ز مهریر | من زادهی خلیفه نباشم گدای نان | |
آن را دهند گرده که او گرد گو دوید | من کیمیای جان ندهم در بهای نان | |
چون آب آسیا سر من در نشیب باد | گر پیش کس دهان شودم آسیای نان | |
از قوت در نمانم گو نان مباش از آنک | قوتی است معدهی حکما را ورای نان | |
چون آهوان گیا چرم از صحنهای دشت | اندیک نگذرم به در دهکیای نان | |
تا چند نان و نان که زبانم بریده باد | کب امید برد امید عطای نان | |
آدم برای گندمی از روضه دور ماند | من دور ماندم از در همت برای نان | |
آدم ز جنت آمد و من در سقر شدم | او در بلای گندم و من در بلای نان | |
یارب ز حال آدم ورنج من آگهی | خود کن عتاب گندم و خود ده جزای نان | |
تا کی ز دست ناکس و کس زخمها زنند | بر گردهای ناموران گردهای نان | |
نانم نداد چرخ ندانم چه موجب است | ای چرخ ناسزا نبدم من سزای نان | |
بر آسمان فرشتهی روزی به بخت من | منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان | |
خاقانیا هوان و هوا هم طویلهاند | تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان | |
نانی که از کسان طلبی بر خدا نویس | کاخر خدای جانت به از کدخدای نان |