فخرالدین عراقی (غزلیات)/درین ره گر بترک خود بگویی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (غزلیات) (درین ره گر بترک خود بگویی) از فخرالدین عراقی |
' |
درین ره گر بترک خود بگویی | یقین گردد تو را کو تو، تو اویی | |
سر مویی ز تو، تا با تو باقی است | درین ره در نگنجی، گر چه مویی | |
کم خود گیر، تا جمله تو باشی | روان شو سوی دریا، زانکه جویی | |
چو با دریا گرفتی آشنایی | مجرد شو، ز سر برکش دو تویی | |
درین دریا گلیمت شسته گردد | اگر یک بار دست از خود بشویی | |
ز بهر آبرو یک رویه کن کار | که آنجا آبرو ریزد دورویی | |
چو با توست آنچه میجویی به هرجا | به هرزه گرد عالم چند پویی؟ | |
نخستین گم کنند آنگاه جویند | تو چون چیزی نکردی ؟ گم؟ چه جویی؟ | |
تو را تا در درون صد خار خار است | ازین بستان گلی هرگز نبویی | |
پس در همچو جادویی که پیوست | میان در بسته بهر رفت و رویی | |
تو را رنگی ندادند از خم عشق | از آن در آرزوی رنگ و بویی | |
بهش نه پا درین وادی خون خوار | که ره پر سنگلاخ و تو سبویی | |
درین میدان همی خور زخم، چون تو | فتاده در خم چوگان چو گویی | |
نیابی از خم چوگان رهایی | عراقی، تا به ترک خود نگویی |