فخرالدین عراقی (غزلیات)/آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (غزلیات) (آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!) از فخرالدین عراقی |
' |
آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت! چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟ دیدهی گریان مگر بر جگر آبی زند؟ کاتش سودای او در دل شیدا گرفت خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد لاجرمش عشق یار، بیکس و تنها گرفت