فخرالدین عراقی (غزلیات)/بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (غزلیات) (بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد) از فخرالدین عراقی |
' |
بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد بیا، که وقت بهار است و موسم شادی مدار منتظرم، وقت کار میگذرد ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی که عیش تازه کنم، چون بهار میگذرد نسیم لطف تو از کوی میبرد هر دم غمی که بر دل این جان فگار میگذرد ز جام وصل تو ناخورده جرعهای دل من ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی به دیده گفت دلم: کان شکار میگذرد چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید که نعره میزد هر یک که: یار میگذرد به گوش جان عراقی رسید آن زاری از آن ز کوی تو زار و نزار میگذرد