فخرالدین عراقی (غزلیات)/کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (غزلیات) (کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم) از فخرالدین عراقی |
' |
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟ چگونه باشد در دام مانده حیران صید ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گویم جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟ ببرد این دل و اندر میان بحر غم افگند سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم بلا به پیش خیال تو گفت دوش دل من که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم ز گوشهای غم تو گفت: میخورم غم کارت ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم درین غمم که: عراقی چگونه خواهد مردن؟ ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم