فخرالدین عراقی (غزلیات)/افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (غزلیات) (افسوس! که باز از در تو دور بماندیم) از فخرالدین عراقی |
' |
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم گشتیم دگر باره به کام دل دشمن کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند بی روز رخت در شب دیجور بماندیم از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم روشن نشد این خانهی تاریک دل ما از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم