اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت) از اوحدی مراغهای |
' |
زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت بر بوی باد زلف تو شب روز میکنم دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت روزی اگر ز زلف تو بندی گشودهام بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت گفتی که: بامداد مراد تو میدهم زان روز میشمارم و صد بامداد رفت دل را غم تو زهر جفا داد و نوش کرد جان از کف تو شربت غم خورد و شاد رفت ظلمی که از غم تو گذشتت بر سرم رخ بازکن، که آن همه عدلست و داد رفت گر اوحدی ز دست برفت ای، پسر، چه باک؟ اندر زمانه هر که ز مادر بزاد رفت