اوحدی مراغهای (غزلیات)/من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم) از اوحدی مراغهای |
' |
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او نمییارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم به حکم آنکه جای او قمر میبیند از گردون من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟ حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم