اوحدی مراغهای (غزلیات)/آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۱۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی) از اوحدی مراغهای |
' |
آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی میچار فصل عیش فزاید، به میگرای گل پنج روز بیش نپاید، به باغ پوی بستان پر از بدایع صنعست، لیک هیچ رنگیش نیست بیرخ یار بدیع جوی چون سنگ و روست آنکه نشد گرم دل به عشق در عهد آن نگار مکن یاد سنگ و روی خواهی که بیتکلف چشمش نظر کنی از نقش صورت دگران لوح دل بشوی ای باد، بوی زلف چو چوگان او بیار تا سر به مژده در کف پایت نهم چو گوی هر دم به شیوهی دگرم صید میکنند گاهی به قند آن لب و گاهی به بند موی با قد آن صنم ز چمن، سرو گو: مبال با روی آن پری، ز زمین لاله گو: مروی ای اوحدی، تو خاک سر کوی دوست باش باشد که دوست را گذر افتد به خاک کوی