خاقانی (قصاید)/شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند
' | خاقانی (قصاید) (شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند) از خاقانی |
' |
شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح هم به صبح از کعبهی جان روی ایمان دیدهاند در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیدهاند وادی فکرت بریده محرم عشق آمده موقف شوق ایستاده کعبهی جان دیدهاند روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیدهاند خواندهاند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خط ید الله صد دبستان دیدهاند نام سلطان خوانده هم بر یاسج سلطان از آنک دل علامت گاه یاسجهای سلطان دیدهاند از کجا برداشته اول ز بغداد طلب در کجا در وادی تجرید امکان دیدهاند صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیدهاند در طواف کعبهی جان ساکنان عرش را چون حلی دلبران در رقص و افغان دیدهاند در حریم کعبهی جان محرمان الیاسوار علم خضر و چشمهی ماهی بریان دیدهاند در سجود کعبهی جان ساکنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیدهاند در طریق کعبهی جان چرخ زرین کاسه را از پی دریوزه جای کاسه گردان دیدهاند کشتگان کز کعبهی جان باز جانور گشتهاند ماهی خضرند گوئی کب حیوان دیدهاند کعبهی جان ز آن سوی نه شهر جوی و هفت ده کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیدهاند بر گذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل کعبهی جان را به شهر عشق بینان دیدهاند خاکیان دانند راه کعبهی جان کوفتن کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیدهاند کعبهی سنگین مثال کعبهی جان کردهاند خاصگان این را طفیل دیدن آن دیدهاند هر کبوتر کز حریم کعبهی جان آمده زیر پرش نامهی توفیق پنهان دیدهاند عاشقان اول طواف کعبهی جان کردهاند پس طواف کعبهی تن فرض فرمان دیدهاند