خاقانی (قصاید)/سرورانی که مرا تاج سرند
' | خاقانی (قصاید) (سرورانی که مرا تاج سرند) از خاقانی |
' |
سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند به لقا و به لقب عالم را عز اسلام و ضیاء بصرند آدمی نفس و ملایک نفساند پادشا سار و پیمبر سیرند برتر از نقطهی خاکاند به ذات نه به پرگار نه افلاک درند به همم صاحب صدر فلکاند به قلم نائب حکم قدرند به نی عسکری ملک طراز عسکر آرای ملوک بشرند تا دوات همه پر نیشکر است همه شیران گرو نیشکرند تب برد شیر و پناهد سوی نی تا به نی بو که تب او ببرند سفرهی مائده پرداز همه است تا همه سفره نشین سفرند خوانشان خوانچهی خورشید سزد که به همت همه عیسی هنرند که گهی خوردی ترکان طلبند که همه در رخ ترکان نگرند همه ترکان فلک را پس از این خلق تتماجی ایشان شمرند خورد ترکانه عجب میسازند هندویی دو که مرا طبخ گرند گرچه محور سپرد قرصهی خور قرص خوربین که به محور سپرند هندوانند سپر ساز از سیم لیک دارندهی تیر خزرند به سر تیغ به صد پاره کنند چون به تیرش به سر بار برند هندوان بینی در مطبخ من که چو دیلم همه سیمین سپرند خورشی کرده به تیر است و به تیغ تا بزرگان به سر نیزه خورند این چنین ماحضری ساخته شد که دو عالم ببرش مختصرند