اوحدی مراغهای (غزلیات)/باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟) از اوحدی مراغهای |
' |
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟ دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر در بر من، شکر گویم دولت پیروز را گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست زانکه شبها از خدا میخواستم این روز را همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟ با وصال او دلم را نیست پروای بهشت در چنان عیدی کسی یاد آورد نوروز را؟ دوش میآمد سوار از دور و من نزدیک بود کز سرشادی ببوسم پای اسب بوز را مدعی را دل ببرد از چشم مست شیرگیر هر که باشد شیرگیر آسان بگیرد یوز را اوحدی، گر قبلهی اقبال خواهی سجده کن آفتاب روی آن شمع جهانافروز را