اوحدی مراغهای (غزلیات)/دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی) از اوحدی مراغهای |
' |
دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی | ز حسن طلعت این دلبران یغمایی | |
ز تنگ شکر مصری برون نیاورند | به لطف شکر تنگ تو در شکر خایی | |
کمر که بستهای، ای ماه، بر میان شب و روز | مگر به کشتن ما بستهای که نگشایی؟ | |
اگر به مصر غلامی عزیز شد چه عجب؟ | به هر کجا که تو رفتی عزیز میآیی | |
چو روی باز کنی نیستی کم از یوسف | چو غنج و ناز کنی بهتر از زلیخایی | |
برو تو شهر بگو: تا دگر نیارایند | کزان جمال تو خود شهرها بیارایی | |
در سرای توبیتالمقدسست امروز | رخ تو قبلهی شوریدگان شیدایی | |
به جنگ رفتن سلطان دگر چه محتاجست؟ | که چون تو شاه سوارش به صلح میآیی | |
ز چین زلف تو چون اوحدی حدیثی گفت | برو مگیر، که آشفته بود و سودایی | |
چو هندوانت اگر سر به بندگی ننهد | به دست خود چو فرنگش بزن به رسوایی |