خواجوی کرمانی (غزلیات)/شبی که راه هم آه آتش افشان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (شبی که راه هم آه آتش افشان را) از خواجوی کرمانی |
' |
شبی که راه هم آه آتش افشان را | ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را | |
ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش | ز بهر درد فدا کرده است درمان را | |
مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی | که ما ز چشم بیفکندهایم طوفان را | |
بقصد جان من آن کس که میکشد شمشیر | نثار خنجر خونریز او کنم جان را | |
عجب نباشد اگر تشنهی جمال حرم | ز آب دیده لبالب کند بیابان را | |
بعزم کعبه چو محمل برون برد مشتاق | بسوزد از نفس آتشین مغیلان را | |
نوباد پای زمین کوب را بجلوه درآر | که ما به دیده زنیم آب خاک میدان را | |
مگو بگوی که سرگشته از چه میگردی | اگر چنانکه ندانی بپرس چوگان را | |
مکن ملامت خاجو که از گل صد برگ | مجال صبر نباشد هزار دستان را |