خواجوی کرمانی (غزلیات)/مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد) از خواجوی کرمانی |
' |
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد | تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد | |
چون شکر شیرین بشکر خنده در آری | جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد | |
می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند | کز دست تو گر زهر بود نوش توان کرد | |
حاجت بقدح نیست که ارباب خرد را | از جام لبت واله و مدهوش توان کرد | |
گر دست دهد شادی وصل تو زمانی | غمهای جهان جمله فراموش توان کرد | |
بی آتش رخسار توخون در دل عشاق | باور نتوان کرد که در جوش توان کرد | |
مرغان چمن را چو صبا بوی گل آرد | زنهار مپندار که خاموش توان کرد | |
از روی توام منع کنند اهل خرد لیک | برقول بد اندیش کجا گوش توان کرد | |
خواجو تو مپندار که بی سیم زمانی | با سیمبران دست در آغوش توان کرد |