خواجوی کرمانی (غزلیات)/نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت) از خواجوی کرمانی |
' |
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت | مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت | |
دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار | اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت | |
خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار | در پای یار سرکش خورشید چهره افت | |
هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن | ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت | |
از کوی او چگونه توانم که بگذرم | بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت | |
شد مدتی که دیده اختر شمار من | یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت | |
ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت | ما را به تیر غمزهی دل خون چکان بسفت | |
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد | طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت | |
خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک | دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت |