خواجوی کرمانی (غزلیات)/نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ) از خواجوی کرمانی |
' |
نیستی آنکه زنی شیشهی هستی برسنگ | ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ | |
تا بکی گوش کنی برنفس پردهسرای | تا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ | |
روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود | رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ | |
گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال | سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ | |
بر کفت بادهی چون زنگ و دلت پر زنگار | وقت آنست که از آینه بزدایی زنگ | |
روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس | عاقلان آینهی چین نفرستند بزنگ | |
اگرت دیو طبیعت شکند پنجهی عقل | چکند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ | |
کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش | بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ | |
خیز و یک ره علم از چرخ برون زن خواجو | که فراخست جهان و دل غمگین تو تنگ |