خواجوی کرمانی (غزلیات)/چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند) از خواجوی کرمانی |
' |
چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند | روز من بد روز را همچون شب تاری کند | |
از خستگان دل میبرد لیکن نمیدارد نگه | سهلست دل بردن ولی باید که دلداری کند | |
زینسان که من دنیا و دین در کار عشقش کردهام | یاری بود کو هر زمان با دیگری یاری کند | |
تا کی خورم خون جگر در انتظار وعدهاش | گر میدهد کام دلم چندم جگر خواری کند | |
گویند اگر زاری کنی دیگر نیازارد ترا | سلطان چه غم دارد اگر بازاریی زاری کند | |
همچون کمر خود را بزر بر وی توان بستن ولی | چون زر نبیند در میان آهنگ بیزاری کند | |
بر عاشقان خسته دل هر شب شبیخون آورد | چون زورمندست و جوان خواهد که عیاری کند | |
گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند | یا طره را بندی بنه تا ترک طراری کند | |
خواجو اگر زلف کژش بینی که برخاک اوفتد | با آن رسن در چه مرو کان از سیه کاری کند |