خواجوی کرمانی (غزلیات)/گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون) از خواجوی کرمانی |
' |
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون | گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون | |
ندانم آن بت کافر نژاد یغمایی | کی آمدست ز اردوی ایلخان بیرون | |
درآن میان دل شوریده حال من گمشد | که آردم دل شوریده زان میان بیرون | |
نشان دل بمیان شما از آن آرم | که از میان شما نیست این نشان بیرون | |
سپر چه سود که در رو کشم ز تقوی و زهد | کنون که تیر قضا آمد از کمان بیرون | |
ز بسکه آتش دل خونش از جگر پالود | زبان شمع فتادست از دهان بیرون | |
حدیث زلف تو تا خامه بر زبان آورد | فکنده است چو مار از دهن زبان بیرون | |
چگونه قصه شوق تو در میان آرم | که هست آیت مشتاقی از بیان بیرون | |
چو در وفای تو خواجو برون رود ز جهان | برد هوای رخت با خود از جهان بیرون |