دیوان شمس/بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را) از مولوی |
' |
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را | چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را | |
خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن | بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را | |
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه | تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را | |
در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم | با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را | |
جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی | کز چهره مینمودی لم یتخذ ولد را | |
چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم | بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را | |
جام چو نار درده بیرحم وار درده | تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را | |
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن | تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را | |
درده میی ز بالا در لا اله الا | تا روح اله بیند ویران کند جسد را | |
از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش | چندانک خواهی اکنون میزن تو این نمد را |